خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

استاد وآلزایمر

به مناسبت روز جهانی آلزایمر؛غمهایی که حتی فراموشی نمی تواند تلخی شان را بپوشاند

من،آقای میم،۵۵ساله،استاد دانشگاه؛آلزایمردارم 

سلامت - اولین اتفاقی که برای 'او' می افتد این است که چیزهای کوچک و پیش پا افتاده را فراموش می کند. یک روز از خانه به منظور خرید بیرون می رود و اندکی بعد یادش می رود برای چه آمده... تا اینجای داستان خیلی جدی نیست و شاید گاهی برای خود'او' و اطرافیان خنده دارهم به نظر برسد اما از اینجا به بعد، کار به مراحل غم انگیز می رسد...



زهرا مهاجری :اولین چیزی که بعد از وارد شدن به مرکز توانبخشی و مراقبت روزانه قاصدک نظرم را جلب می کند، نقاشی ها و کاردستی هاییست که به دیوارها چسبانده شده اند. اگر ندانی مرکز قاصدک مخصوص نگهداری و آموزش و مراقبت از کهنسالان مبتلا به آلزایمر است، فکر می کنی وارد مهدکودک شده ای. همه ی دیوارها پرشده اند از خلاقیت های دستی. نقاشی با مدادرنگی و آبرنگ، کارهای دستی با کاغذ رنگی، خمیر، سفال و کلاژ... 
از درون سالن اصلی، صدای موسیقی آرام و ملایمی به گوش می رسد. قبل از این که وارد سالن شوم، مردی بلندقد، حدودا 55 ساله می آید به سمت در خروجی. آرام راه می رود و زل زده است به در. هنوز به در نرسیده که مرد جوان سفیدپوشی خودش را به او می رساند و می گوید: آقای میم نمی آیی با هم ورزش کنیم استاد؟ به آقای میم نمی آمد آلزایمر داشته باشد. یعنی اگر آلزایمر را بیماری دوره ی کهنسالی بدانیم، آقای میم تا کهنسالی فاصله ی زیادی دارد. بعدا که پرس و جو می کنم می فهمم یکی از عوامل ابتلا به این بیماری ضربه های مغزیست و آقای میم که تا مدتی قبل استاد دانشگاه هم بوده، به خاطر تصادف و ضربه مغزی گرفتار این بیماری لاعلاج شده؛ آن هم به این زودی و در این سن.
داخل سالن اصلی می شوم. چند سالمند، حدود ده -پانزده نفر دور تا دور اتاق، روی مبل های راحتی نشسته اند و به موسیقی گوش می دهند. مددیار جوان در حال پرتاب کردن توپ به تک تک سالمندهاست. هر کدامشان باید توپ را بگیرند و دوباره به مددیار پس دهند. هر کدام که نتوانند توپ را بگیرند، مددیار دوباره و سه باره تلاش می کند تا بالاخره سالمند توپ را در هوا بقاپد و بتواند بازگرداندش. در همان سالن بزرگ، چند اتاق فرعی وجود دارد. اتاقهایی که هر کدام مخصوص یک چیزند؛ یکی مخصوص استراحت، یکی مخصوص برگزاری کارگاه های آموزشی، یکی مخصوص غذا و ...
بعضی از سالمندها واکنش های بهتری در برابر بازی با توپ نشان می دهند و شادند ولی بعضی هایشان ساکتند و ورزش و بازی نتوانسته غم تلنبار شده در چشمانشان را بپوشاند.
همه ی مددجویانی که اینجایند، از بیماری آلزایمر رنج می برند. بیماری ای که به گفته ی کارشناسان، کشنده نیست ولی می تواند خود بیمار و خانواده اش را به مرگ تدریجی دچار کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد