خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

گل صداقت

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین (نقش صداقت)

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

:وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.

همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود..


بازدیدمعاون وزارت تعاون ازخانه پسران ثامن اراک

بازدید مهندس عمادی از خانه ثامن یکی از تحت سرپرستی تحت نظارت بهزیستی‎

 

مهندس سید عبدا.. عمادی، معاون رفاه اجتماعی وزارت  تعاون، کار و رفاه اجتماعی به اتفاق هیئت همراه ، سفر یک روزه ای به استان مرکز ی داشت.این بازدید با هدف مشاهده و ارزیابی نحوه عملکرد مدیران دستگاههای اجرایی تابعه وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی مستقر در استان مرکزی انجام شد،مهندس عمادی، دراین بازدید از خانه ثامن یکی از مراکز شبانه روزی تحت سرپرستی  بهزیستی و همچینین منزل یکی از مددجویان بهزیستی  بازدید نمود.مهندس عمادی به همراه هیات همراه ،ربیعی مدیرکل و همتا معاون اموراجتماعی ازخانه های کودک ونوجوان بازدید نموده و دیداری صمیمانه با فرزندان این خانه هاداشته واز نزدیک با مسائل ،خواسته ها ومشکلات این فرزندان آشنا شدند.در این بازدید، ربیعی در خصوص فعالیت این مراکز ،مسائل و مشکلات مربیان وفرزندان ،مطالبی را ایراد نمود.عمادی نیزضمن تقدیر و تشکر از خدمات و فعالیت مدیران و مربیان این مراکز، درخصوص اهمیت وظایف مربیان در قبال مسائل آموزشی و تربیتی فرزندان مطالبی را عنوان و راهکارهایی را در راستای بهبود امور ارائه نمودند.ایشان با اشاره به بهره مندی ازمراکز خانه های کودک و نوجوان از مقطع نونهال تا مراکز آماده سازی ،اهتمام بر فعالیتهای فرهنگی و تربیتی فرزندان را ازاهداف سازمان بهزیستی دانست وتصریح کرد: اقدامات صورت گرفته دراین مراکز میتواند ضمن بروز استعدادهای کودکان ونوجوانان زمینه حضور مثمرثمر آنان را درجامعه فراهم آورد.وی درخاتمه خاطرنشان ساخت :حضور در جمع کودکان بی سرپرست و ایتام از توفیقات حضرت حق می باشدکه ضمن ایجاد رضایت قلبی سبب جلب رضایت پروردگارنیز میگردد .درخاتمه عمادی معاون وزیر رفاه و تعاون هدایایی به فرزندان این مرکز اهدا نمودند.در ادامه این بازدید، جلسه شورای هماهنگی دستگاههای تابعه وزارت با حضور ایشان و کلیه مدیران تحت امر وزارتخانه در محل اداره کل تعاون کاروروفاه استان تشکیل گردید که هریک از مدیران به بحث و تبادل نظر پیرامون مسائل، مشکلات و چالش های حوزه مدیریتی خود پرداختند.


داستان

  
خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند.
منشی فوراً متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند. مرد به آرامی گفت: «مایل هستیم رییس را ببینیم.»
منشی با بی حوصلگی گفت: «ایشان امروز گرفتارند.»
خانم جواب داد: « ما منتظر خواهیم شد.»
منشی ساعتها آنها را نادیده گرفت و به این امید بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما این طور نشد. منشی که دید زوج روستایی پی کارشان نمی روند سرانجام تصمیم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت. رییس با اوقات تلخی آهی کشید و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اینکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت وشلواری دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمی آمد.
خانم به او گفت: «ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود. اما حدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد. شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او در دانشگاه بنا کنیم.»
رییس با غیظ گفت :« خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم. اگر این کار را بکنیم، اینجا مثل قبرستان می شود.»
خانم به سرعت توضیح داد: «آه... نه....  نمی خواهیم مجسمه بسازیم. فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم.»
 رییس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است.»
خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود. زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم؟»
شوهرش سر تکان داد. رییس سردرگم بود. آقا و خانمِ "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد:
 
دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاههای جهان، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد.

 
تن آدمی شریف است به جان آدمیت   
       نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

یلدا

تاریخچه و فلسفه شب یلدا


ادامه مطلب ...