خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

احسان

رسول اکرم صلی الله علیه و آله:

هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.


امیرالمومنین علیه السلام: از نشانه های بلند همتی، بذل احسان به دیگران است

اردوی بوشهر

دوشنبه 5 فروردین ماه بود که ساعت 7صبح به خانه پسران ثامن رفتم وپسران آماده سفر بودند،همه لباس پوشیده ، ساکهای خود رابسته ومخصوصا علی تاج آبادی اینطورکه خودش می گفت تمام شب را بیدار بوده وموتورش رابازکرده بود تا بتواند توصندوق اتوبوس جاسازیش کنه تا بتونه توبوشهرازش استفاده کنه بچه ها سوارشدندو حرکت کردیم به سمت خانه دختران  رضوان.لبخند

 همه دختران هم منتظربودند به محض زنگ زدن بسیارمرتب با ساکهای بسته ولباس پوشیده بیرون آمدند وساکها رو در ماشین قراردادیم ،همه دختران  منتظر همچین روزی بودند وروز عید موقع سال تحویل که خونه شون بودیم بارها می پرسیدن عمو کی می رویم بوشهر ،بالاخرهمه سوارشدن وراه افتادیم  .خیال باطل

رفتیم  تا ازخمین - گلپایگان - خوانسار وآنجا درامامزاده  پیاده شدیم واستراحتی کردیم وبچه ها هم چیزی خوردن حرکت کردیم به سمت شهرکرد -بعد  یاسوج ورفتیم ستاد مهمانان نوروری آموزش وپرورش که قبلا صحبت شده بود وازستاد به ما مدرسه ای دادند تا شب را آنجا سپری کنیم ولی متاسفانه  هم ازما پول گرفتن وهم نسبت به پارسال جای خوبی به ما ندادن واجبارا دوکلاس  با یک موکت وبدون پتو ودرحاشیه شهر دراختیار ما گذاشتن ،قبل ازاینکه به مدرسه برویم ترتیب یک شام خوب رادادم که لااقل بچه ها زیاد ناراحت نشوند وبعد درمدرسه  مستقر وطفلک بچه ها آنقدر خسته بودند که تا صبح راحت خوابیدند ولی صبح زود برنامه چای وصبحانه  را ردیف کردم تا بین راه صبحانه را بخوریم وساعت 8 ازیاسوج بیرون زدیم 


 به سمت بوشهرحرکت کردیم دربین راه کناررودخانه زیبایی استراحتی کردیم دوباره ادامه دادیم و رسیدیم به بوشهر ، هوا در طول مسیر صاف بود ولی خود بوشهر که رسیدیم هوا کاملاً بهاری و هیچ خبری آلودگی هوانبود.لبخند

به محض ورود به بوشهر دنبال غذا رفتیم وساندویچ برای همه سفارش دادیم بعد رفتیم به طرف ستاد مهمانان نوروزی آموزش وپرورش ومسئول ستاد آقای برزگری که قبلا هماهنگ شده بود وایشان باروی باز ودواتاق خوب با امکانت کامل از دانشگاه فرهنگیان بنت الهدی صدردراختیار ما گذاشتند ومسئولین مدرسه هم دوتا اتاق خوب  کنارهم یکی برای پسران ویکی هم برای دختران دراختیار ماقراردادند، باخوشحالی از رسین سالم بچه ها -ماشین خداروشکرکرده ورفتم دنبال غذا برای شب وبقیه مدتی که می بایست آنجا بمانیم"

کلاً بوشهر رو با دریا میشناسن وهمه که به بوشهر میان حتما روزی یکی ،دوباری کناردریا می روندقلب

خلاصه اینکه رسیدیم بوشهر ، بچه ها از خوشحالی نمیدونستن چیکار کنن ، می دویدن توی هال و صدا میزدن و بازی می کردن " لبخند

 بعدازاستراحت چون راننده خسته راه بود  بچه ها را پیاده به کناردریا بردیم و3ساعتی رو آنجا  تو آب رفتند وباری کردن وخوش بودن و9/5 شب برگشتیم وبا یکی ازبچه ها رفتیم دنبال شام خوراک مرغ گرفتیم وشب اول بچه ها اکثراسریع خوابیدن  نیشخند 

تنهایی

پسر به بابا : بابا میشه بپرسم شما ساعتی چقدر پول در میارین ؟ پدر : تو نباید دخالت کنی توی این مسائل ! ولی من ساعتی 10 هزار تومان در میاریم. پسر : بابا میشه 5 هزار تومان ازت قرض بگیرم ؟ پدر : برای این پرسیدی ؟ نه نمیشه تو پول نیاز نداری ( با حالت عصبی ) پسر را بدون اینکه چیزی بگه سرشو میندازه زیر و میره توی اتاقش ... پدر با خودش فکر کرد "چرا من عصبانی شدم ؟ " باید بفهمم واسه ی چی بچه ی 10 ساله 5 ...هزار تومن پول میخواد ! در اتقاق پسر باز شد ... پدر : پسرم ببخشید عصبانی شدم بیا این 5 هزار تومن اما اول بهم بگو واسه ی چی میخوای این پولو؟ پسر در حالی که 4 هزار تومن پول از زیر بالشتش بیرون میاورد ... : پدر پولم کمه ... میشه بهم تخفیف بدی ؟ پدر با تعجب : تخفیف ؟ واسه ی چی ؟ پسر : میشه بجای 10 هزار تومن 9 هزار تومن بگیرین و 1 ساعت مال من باشی فردا شب ؟ میخوام فردا شب با هم شام بخوریم ... پدر سرشو زیر انداخت و اشک از چشماش سرازیر شد...ادامه ...

شهرک معلولین اراک

معلولین اراک:

جشن تولد دختری درسالمندان

مهر: دیدن دختری 27 ساله در جایی که ساکنانش همگی سالمندان هستند شاید غیرمنتظره ترین اتفاق باشد ولی فریبا دختری که 27 سالگی را آخر دنیا می داند این روزها آرزوهایش را در زیر سقف همین خانه چال می کند تا فردایش را در زیر آوار "ام اس" به خاک بسپارد. برای دیدن فریبا که این روزها فکرم را خیلی مشغول کرده بود راهی آسایشگاه سالمندان صدیق خرم آباد شدم؛ جایی که انتظار دیدن هر چیزی را داری ولی نه سایه سنگین دختری 27 ساله بر دیوارهای بی رنگ این خانه... فکر می کنی که اینجا باید با سالمندان از گذشته های دورشان حرف بزنی غافل از اینکه با فریبای 27 ساله باید از آینده هایی سخن گفت که آنها را دفن کرده تا 27 سالگی اش آخر دنیا باشد. ادامه مطلب ...