خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

خانه سالمندان

زمان به خاطر هیچ کس توقف نخواهد کرد

رفتن به خانه ی سالمندان خوب تا حالا نرفته بودم ...

خوبه که ما ادم ها با واقعیتهای جامعه اشنا بشیم همه ادم ها مثل هم نیستن و خیلی از اونها هم شاید دلشون نمیخواسته والدینشون رو تنها بذارن ولی ای کاش هیچوقت اینکارو نمیکردن رفتن و دیدن اونها خوب بود ولی یه جورهای هم دل بزرگ میخواد که بتونه جلوی سرازیر شدن اشکها تو بگیری که مبادا یکیشون ببینه و ناراحت بشه ۴تا اتاق بود که مخصوص خانم ها بود البته ما فقط این قسمتاشو دیدیم خانم های که واقعا از قیافه هاشون معلوم بود روزی برای خودشون خانمی کرده بودن و حالا به ناچار روی تخت نشستن و هیچ کاری ازشون بر نمیاد و حتی خانواده هاشون سالی یه بار هم بهشون سر نمیزنن و تنها تفریح شون بازدید کردن سالی به ۱۰ماه ما ادم ها و دیدن تلویزیونه واقعا چراااااااااااا باید اینجوری بشه خانم های خوش صحبت هم توشون بودن که از دیدن ما خیلی خوشحال شدن و کلی دعا میکردن واسمون خانم های هم بودن که با کسی صحبت نمیکردن و فقط نگاهت میکردن و هر چند لحظه ی شاید لبخندی روی لباشون بیومد و به ما خوش امد میگفتن بعضی هاشون از تنهایی هاشون توی یه اتاق بسته میگفتن و میگفتن اینجا محاصره شدن و اسیرن و مسئولین اونجا میگفتن که اونا حتی بیرون از محوطه هم نمیرن و فقط توی راهرو واتاقاشون هستن چند تاشون گریه میکردن و ما واقعا دلیل گریه هاشون رو نمیدونستیم و یکیشون میگفت چرا برادرم نیومده ...رفتن به این مکان تجربه ای بود واسه خودش یکیشون خود به خود دست میزد و میرقصید بعد یهو میزد زیر گریه  متاسفانه مسئولین نذاشتن عکس بگیرم گفتن نمیشه ممنوعه خیلی ناراحت شدم کاش میتونستم یدونه عکسو بگیرم بعد رفتم پیش بابابزرگا روحیه قویتری داشتن من باهاشون راحت تر بودم میگفتن که خانواده ما شما هستین ما خانواده ی نداریم و انتظاری هم از کسی نداریم یکیشون میگفت من پفک میخوام و من هم نداشتم که بهش بدم و یکی از مسئولین اومد گفت که براش ضرر داره بهش ندید اونم در جواب گفت من چه کار بدیش دارم میخوام اخه ی عزیزم خیلی دلم سوخت خدایا هیچ کس رو محتاج کسی نکن این افراد سالمند محتاج دیدن بچه هاشون هستن و اونا این انتظار رو از اونا گرفتن شاید این جور فرصت ها کمتر پیش بیاد که بری خوب من با تعداد زیادی از دوستان رفته بودم گروهی بودن خودش این روحیه رو بهت میده که بتونی جو رو تحمل کنی مرسی از همه نظرهای خوشگلتون تو این چند روز


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد