مىدانیم که یکى از القاب آن حضرت «تقى» است و این به خاطر جلوه و ظهور خاصى است که تقواى الهى آن امام همام در اجتماع آن روز نموده و جهانى از پاکى و عفاف و تقوا را فرا راه دیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خوردار از صفت تقوا و عصمت الهى هستند. چنانکه همه «صادق» راستگو و«کاظم» فرو برنده خشم و «زین العابدین» زیباترین روح پرستنده هستند.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشه اى اجتماعى وبرخاسته از عنایت الهى دارد که لقب «تقى» نیز از این مقوله است.
نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان ما را بدین نکته رهنمون مىکند که دشمن تلاشى پیگیر داشت تا به گمان خود آن حضرت را با عیاشی ها و فساد دربار براى یک بار هم که شده است آلوده کند و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان وطرفدارانش که او را به خاطر پاکى و طهارت الهى اش مى ستودند ساقط کند و حتى مامون براى کشاندن آن حضرت به بزم دربار دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت دستور لازم را نیز صادر کرد. اما راه بجایى نبرد و پاکى و تقواى امامت بر اندیشه باطل مامونى پیروز گشت و نورانیتى مضاعف یافت.
این بار کافى است روایت ذیل را مرور کنیم.
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» از محمد بن ریان نقل مىکند که مامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نیرنگى دست زد شاید بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهو او را متمایل کند به نتیجه اى نرسید تا زمانى که خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد کنیزک از زیباترین کنیزکان را بگمارند تا زمانی که امام جواد(ع) براى حضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از او استقبال کنند.
کنیزان به آن دستور العمل رفتار کردند ولى حضرت توجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» که آوازه خوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مامون او را طلبید و از او خواست که تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امور مزبور بکار گیرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) کمترین علاقه اى به دنیا داشته باشد من به تنهایى مقصود تو را تامین مىکنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند کرد بگونه اى که اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع کرد به نواختن عود و آوازخوانى.
ساعتى چنین کرد، ولى دید حضرت جواد(ع) نه به سوى او و نه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود.
سپس سربرداشت و رو به آن مرد کرد و فرمود، «اتق الله یاذا العثنون» از خدا پروا کن اى ریش دراز. پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از کارافتاد تا آن که بمرد.
مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت:وقتى که ابو جعفر(ع) فریاد برکشید آن چنان هراسیدم که هرگز به حالت اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مامون جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مىباشد که عصمت الهى امام جواد(ع) نقشه هاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همین راستا سخن دیگرى که از «ابن ابى داود» نقل شده است که درجمع اطرافیان خود گفت:
خلیفه به این فکر افتاده است که ابوجعفر(ع) را براى شیعیان وپیروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار کند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مىگویند اینکاردلیل شیعیان و حجت آنرا از بین خواهد برد. اما فردى از میان آنان مىگوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این چنین خبرآورده اند که شیعیان مىگویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد وهرگاه حکومت متعرض فردى که چنین مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترین دلیل است بر اینکه او حجت خداست.
پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خلیفه منتقل مىکند. در این هنگام خلیفه اینچنین اظهار نظر مىکند که «امروز در باره اینها هیچ چاره و حیله اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نکنید. پس از نومیدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوههاى پاکى و تقواى امام بود که دشمن تصمیم به شهادت امام(ع) را مىگیرد، زیرا که هر روزشخصیت امام فروغى فروزان تر به خویش مىگیرد و دلهاى مشتاق پاکى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مىکند.
و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آنان اظهار مىداشت. «حسین مکارى» مىگوید: در بغداد بر ابوجعفر(ع) وارد شدم و در نزد خلیفه بانهایت جلالت مىزیست. با خود گفتم که حضرت جواد(ع) با این موقعیت که در اینجا دارد دیگر به مدینه برنخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت، دیدم امام سرش راپایین انداخت و پس از اندکى سربلند کرد در حالى که رنگ مبارکش زرد شده بود، فرمود: «اى حسین نان جو با نمک نیم کوب در حرم رسول خدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه که مشاهده مىکنى».