خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

خانه ...سالمندان

اون روزا سایه اش این قدر بزرگ بود که وقتی بلند می شد همه چیز رو فرا می گرفت ولی امروز لرزش دستهایش در امتداد عصای چوبی اش جغرافیای دردهایش را روایت می کند.
تارهای موی سفیدش زیر روسری رنگی اش نیمه پنهان است، پیرهن سبز رنگ بلندی به تن دارد و مدام دستان پینه بسته اش را به هم می زند.
  
او مادر دو پسر و دو دختر است که مدت سه سال خانه سالمندان 'آسایش' ایلام جایگزین محفل گرم خانواده اش شده است.

در همان ابتدا که هم سخنش می شوم از پسرش گلایه دارد و می گوید: 'پسر بزرگم مرا به اینجا آورد، هنوز شوهرم زنده بود که مرا راهی این خانه کرد.'

از او درباره علت آوردنش می پرسم که می گوید: 'پسرم تازه ازدواج کرده بود و من درد پای شدیدی داشتم که مرا به اینجا سپرد، بعد از یک سال از آوردن من به این خانه گذشت که شوهرم نیز فوت کرد.'

این مادر فراموش شده در مدت 36 ماهی که ساکن این خانه است فرزندانش را ندیده و آرزوی دیدن آنها را دارد.

چشمانش دور دست ها را می کاود، اگرچه هم نشینش همدردانش شده ولی او در ذهن خاطرات خانه خودش را مرور می کند که روزی با همسرش زندگی اش را در آن شروع کرد و تولد اولین فرزند پسرش زندگی شان را سرشار از عشق و امید کرده بود.

او روزهایی را به یاد می آورد که صبح ها با صدای زنگ از خواب بیدار می شد و سعی می کرد بدون سر و صدا به خاطر به هم نزدن آرامش چهار فرزندش صبحانه را برای آنها آماده کند و آنها را به همراه دعای خیرش راهی مدرسه کند.

مسوول مرکز می گوید: چند روزی بیمار شد و بهانه بچه ها و نوه هایش را می گرفت ولی فرزندانش تلفن ما را هم جواب ندادند.

مادر دل شکسته در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: 'دوست دارم دوباره به محل زندگی ام برگردم، بچه را با هزار آرزو بزرگ کردم ولی آنها مرا به اینجا سپردن.'

دلم بیشتر به تنگ می آید، زمانی که لحظه های سکوت سرشار از ناگفته های این مادر را می بینم، با خود می اندیشم که اگر این خانه نبود چه سرنوشتی در انتظار ساکنان این غمخانه بود؟

این جمله را در ذهن مرور می کنم که 'رضای پروردگار در رضایت والدین است' و محبت و احترام به پدر و مادری در قرآن نیز مورد تاکید قرار گرفته است و مات و مهبوت و ناباورانه تماشاگر قصه های غریبانه ساکنان این خانه شده ام.

این مادر اگرچه فرزندانش را با هزار امید و آرزو بزرگ کرده و آنها او را به این مرکز سپرده اند، ولی جمله ای می گوید که مهر تاییدی بر مهر و محبتی است که خداوند آن را به همه مادران هدیه داده، او می گوید: 'اگرچه از فرزندانم ناراحتم ولی خداوند من آنها را ببخشد.'

ساکنان اینجا عزیزانی هستند که که روزهایی خانه ها وامدار مهر، محبت، صفا، صمیمیت و محبت شان بودند و امروز همدم آنها به جای دختر و پسر و نوه ها، همدردانشان شده اند.

مهمان لحظه های یکی دیگر از ساکنان این مرکز می شوم، او 63 سال سن دارد و مدت 10 سال است که ساکن این مرکز است، پس از فوت مادر و پدر علی رغم مخالفت های برادر کوچکش ولی برادر بزرگش او را به این مرکز می سپرد.

روسری آبی راه راه با پیراهن قهوه ای رنگ منقش به گل های ریز تن ظریفش را پوشانده، اسم برادرش که می آید اشک از چشمانش جاری می شود و از او شکوه و گلایه دارد.

او می گوید: وقتی شنیدم قصد دارند مرا به این مرکز بسپارند خیلی مخالفت کردم ولی چون خانه پدری ام فروخته شده بود و مکانی برای زندگی نداشتم مجبور به آمدن و انتخاب اینجا شدم.

او گفت: اگرچه برادر کوچکترم به همراه زنش به من سر می زنند ولی همیشه دلتنگ فضای خانه پدری ام هستم.

او در خانواده ای زندگی کرده که دو خواهر و سه برادر بوده و مخالفت های برادرش مانع ازدواج او شده و موجب تجرد زندگی اش تا آخر عمر شده است.

از او آرزویش را می پرسم، در حالی که چشمانش را می بندد، یک جمله را می گوید: 'من خدا را دارم .'

مسوول مرکز می گوید: مدتی است دلتنگ مادرش شده و مدام نام او را به زبان می آورد و خاطرات او را برای ما تعریف می کند.

اسم مادرش را که می شنود، اشک از گونه های صورت ظریفش جاری می شود و با دستانش آنها را پاک می کند و می گوید: 'مادرم خیلی عزیز بود؛ ای کاش من به جای او از این دنیا می رفتم.'

ناباورانه و مات و مهبوت نه دستم به قلم می رود و نه سخنی می توانم بگویم، نظاره گر ساکنان این مرکز می شوم که دستهایشان به جای اینکه اکنون در دست نوه ها و فرزندانشان باشد در دستان مددکاران مرکز سالمندان آسایش است.

اگرچه فضای این خانه زیبا و حیاطش را درختانی بلند و پر میوه پوشانده ولی بدون شک اینجا هیچ گاه جایگزین محیط گرم و صمیمی خانواده های ساکنان این مرکز نخواهد بود.

اینان عزیزانی هستند که روزگاری خانه ها وامدار مهر، محبت، صفا، صمیمیت و محبتشان بودند و امروز بجای ماندن در کنار فرزند و خانواده به این مرکز سپرده شده اند.

اگرچه در استان ایلام به دلیل فرهنگ خاص و تعصبات حاکم در منطقه فرهنگ سپردن سالمندان به مراکز بهزیستی ضعیف است اما با این وجود اکنون 30 نفر زن در مرکز نگهداری سالمندان 'آسایش' بهزیستی نگهداری می شوند.

مدیرکل بهزیستی ایلام فرهنگ سپردن سالمندان به مراکز نگهداری سازمان در این استان را ضعیف و بدون ریشه عنوان کرد.

'شهریار مهردادی' در گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار ایرنا افزود: خوشبختانه به علت تعصبات و فرهنگ خاص حاکم در استان و عواطف و احساسات، بیشتر سالمندان در خانواده ها و نزد فرزندانشان نگهداری می شوند.

وی ادامه داد: این اداره کل نیز به منظور کمک به تقویت این فرهنگ و جلوگیری از انزوای سالمندان با اجرای برنامه های مختلف در تلاش است تا سالمندان نزد خانواده های خود نگهداری شوند.

وی یکی از مهمترین این برنامه ها را طرح مراقبت از سالمندان عنوان کرد که از سال گذشته با پوشش 80 سالمند در استان آغاز شده است.

مدیرکل بهزیستی ایلام یادآور شد: در اجرای این طرح سال گذشته 20 نیرو آموزش های لازم را فرا گرفتند که این افراد با حضور در منازل سالمندان خدمات مختلف روان شناختی، مددکاری، اورژانسی، پزشکی و غیره را به سالمندان ارایه خواهند داد.

مهردادی تاکید کرد: همچنین هم اینک پنج مرکز معاینه در منزل سالمندان با ظرفیت خدمات دهی به 240 سالمند در استان با نظارت این اداره کل فعالیت دارند.

وی بیان کرد: در این طرح گروه های مختلف متشکل از فیزیوتراپ، مددکار و ... خدمات مختلف را به سالمندان ارایه می دهند.

وی تعداد مراکز نگهداری سالمندان در استان را دو مرکز عنوان کرد و گفت: اکنون در مجموع 60 سالمند زن و مرد در دو مرکز شهرستان ایوان و ایلام نگهداری می شوند.

وی با بیان اینکه هشت درصد جمعیت استان را سالمندان تشکیل می دهند، اضافه کرد: این درصد معادل بیش از 40 هزار سالمند زن و مرد در استان است.

نزدیک ظهر شده و مددکاران میز و صندلی های سفید رنگ پلاستیکی را از داخل حیاط به سالن می آورند تا سالمندان ناهار را صرف کنند و ما این خانه غم انگیز را با دنیایی از سوال های بی جواب و رویاهای شگفت انگیز جا می گذاریم.

اما یادمان باشد ما نیز روزی پدر بزرگ و مادر بزرگ می شویم، پس بیاییم در قامت به رکوع رفته شان سجده احترام گذاشته و بر دستان پینه بسته شان بوسه مهر زنیم.

اما براستی اگر عینک سو سوی چشمان سالمندان را یاری می دهد و عصا اکنون تکیه گاه قد و جسم خمیده شان شده دل ساکنان این مرکز را که یاری می دهد؟

ایرنا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد