خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

لبخند بزنید! خداوند ناظر ماست

 

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و برمی گشت. با این که آن روز صبح، هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود. دختربچه طبق همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و توفان و رعدوبرق شدیدی درگرفت.

مادر کودک نگران شده بود که مبادا دخترش در راه بازگشت، از توفان بترسد یا این که رعدوبرق بلایی بر سر او بیاورد؛ به همین جهت تصمیم گرفت با اتومبیل خود به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه ی دخترش حرکت کرد.

  

لبخند بزنید-موفق باشی
لبخند بزنید-موفق باشی

در وسط های راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف خانه در حرکت بود، ولی با هر رعدوبرقی که آسمان روشن می شد، او می ایستاد، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد. این کار را با هر دفعه رعدوبرق تکرار می کرد!

زمانی که مادر، اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه ی پنچره را پایین کشید و از او پرسید: عزیزم، چه کار می کنی؟! چرا همین طور بین راه می ایستی؟

دخترک پاسخ داد: سلام مامان، من سعی می کنم صورتم قشنگ به نظر بیاد، چون خدا داره از من عکس می گیره!

نتیجه:

درهنگام رویارویی با توفان های زندگی، لبخند را فراموش نکنید! خداوند ناظر ماست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد