خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)
خانه سالمندان محسنی اراک    (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

خانه سالمندان محسنی اراک (انجمن آلزایمراستان مرکزی)

گزارش ازانجمن آلزایمرخیریه امام جواد(ع) استان مرکزی حامی سالمندان آلزایمری ،بیماران روانی مزمن ،فرزندان بی سرپرست دختروپسر(ایتام)

خاطرات مدیرنمونه سرای سالمندان

 در اولین پرسش اگر اجازه بدهید یک سوال تقریبا خصوصی از شما بپرسم. چطور شد که شما این مسئولیت را پذیرفتید؟

در اصل جواب سوال شما بر میگردد به 30 سال پیش که من اصلا چرا رشته پرستاری را انتخاب کردم. جرقه اصلی این موضوع در سال 1357 در ذهن من زده شد، پدر بزرگم به علت کانسر پرستات در حال بسیار بدی به سر می برد و احتیاج به سرم درمانی و پرستاری ویژه داشت که دایی ها و خاله ها و مادرم نگران و خیلی موذب از خانم همسایه در این امور کمک میگرفتند و من میدیدم که چقدر مراقبت از این گونه افراد با کمترین اطلاعات پزشکی و پرستاری مشکل است تصمیم گرفتم رشته پرستاری را انتخاب کنم، با وجود یکه در آن زمان بخصوص در یزد اصلا جایگاه خوبی نداشت و مردم با دید بدی به این شغل نگاه میکردند. ولی من مصمم بعد از کنکور انتخاب رشته کردم و به لطف پروردگار پذیرفته شدم و با وجود اینکه دارای همسر و فرزند بودم توانستم مدرک کارشناسی بگیرم و سالها به عنوان پرستار لیسانس در بخشهای مختلف بیمارستان افشار مشغول کار باشم.

  

از آنجایی که علاقه وافری به این شغل داشتم در زمان انقلاب فرهنگی که هنوز درسم تمام نشده بود در بیمارستان گودرز کار میکردم. بعد از لیسانس یک دوره کامل ICU  را گذراندم تا برای فوق لیسانس خودم را آماده کنم ولی بنا به دلایلی نتوانستم. در سال 1375 با یک توفیق اجباری به تهران آمادم و در سال 1385 بنا به لطف و پیشنهاد تنی چند از دوستان برای گرفتن مجوز تاسیس سرای سالمندان به سازمان بهزیستی مراجعه و خلاصه بعد از حدود یکسال تلاش توانستم پروانه فعالیت و پروانه مسئول فنی سرای سالمندان زرتشتی را بگیرم.

- آیا از اینکه این مسئولیت را پذیرفته اید راضی هستید و آیا مشکلاتی هم سر راه شما قرار دارد؟

من همیشه گفته ام که خداوند را شاکرم که مرا در این مسیر قرار داد. اگر بگویم از عملکرد خود راضیم دروغ گفتم چون مدیریت در جامعه زرتشتی به نظر خیلی دشوار است. متاسفانه ما در محیط کوچک خودمان همه چیز را به هم ربط میدهیم و شوربختانه رابطه جای ضابطه را میگیرد و بیشتر از اینکه مرد عمل باشیم مرد سخن هستیم. اینها را نمیتوان مشکل گفت من میگویم مسئله، چون اعتقاد دارم مشکل حل شدنی نیست ولی مسئله حل میشود. علی رغم حرف و حدیث ها من سعی میکنم با سه تا (ص) یعنی صداقت، صمیمیت و صراحت به مدیریتم ادامه دهم و با کمک دوستان فهمیده و خوبی که دارم این مسائل را حل کنم.

- گفتید کمک دوستان، چه کسانی شما را برای رسیدن به این موفقیت بزرگ کمک کرده اند؟

من نمیگویم این موفقیت نیست ولی خیلی هم مهم نیست چون ما باید همیشه در همه حال و همه جا نمونه باشیم و هر یک از افراد جامعه زرتشتی باید یک انسان نمونه و الگویی برای همه جهانیان باشیم. بدون تردید این موفقیت نتیجه زحمات گروهی است بخصوص پرسنل های زحمتکش سرا که عاشقانه و صادقانه شبانه روز به خدمت مشغولند و من در اینجا دست یکایک این عزیزان را می بوسم و به خود میبالم که در میان این سروران مشغول به خدمت هستم و آنها در این موفقیت سهم بزرگی داشته اند و در ادامه سوال شما نمیتوانم نام ببرم فقط در یک جمله میگویم همه نیک اندیشان و انسان دوستان جامعه زرتشتی در رسیدن به این هدف و افتخار همراه و همیار سرا بوده اند.

 خوش آیندترین و غم انگیز ترین خاطره ای که شما در طول دوسال مدیریت خود دارید چیست؟

از غم و غصه بگذریم ، خاطره های زیبا و خوش آیند بیشتر است. یکی از بهترین خاطره های من مربوط به جشن آذرگان است، صبح آنروز یکی ار پرسنلهای سرا با من تماس گرفت که چه موقع به سرا می آیید؟ تعجب کردم چون من همیشه بین ساعت 8 تا 8:30 بعد از خرید نان برای سالمندان خودم را به سرا میرسانم، حالا امروز این چه سوالیست که میپرسند؟ خلاصه طبق روال همیشه به سرا رفتم. در ابتدای ورود میزبان یکی از همکیشان شدم که در مورد سرا سوالاتی داشت در حین صحبت با این عزیز متوجه رفت و آمد های زیادی شدم ولی اصلا نمیتوانستم حدس بزنم چه خبر است. حدود ساعت  بود که با صدای همکاران به پارکینگ رفتم، شوکه شدم، گل، کیک، شمع و گلهای همیشه بهار سالمندانی بودند که شاید هرگز به پارکینگ نیامده بودند. خیلی خودم را کنترل کردم ولی باز نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم این بهترین، زیباترین و تولدی بود که دیده بودم، آخه تولد من جشن آذرگان است.

- خدا را شکر که شما غمها را نمیبینید. ولی آخرین سوال و شاید خصوصی، آیا خود شما به شخصه می پسندید در چنین جایی زندگی کنید؟

(با قهقه و خیلی راضی) چرا که نه؟ من فرزندانم را خیلی دوست دارم بخاطر همین هم هرگز دوست ندارم مزاحم کار و زندگی آنها باشم. من این باور را ندارم که اینجا خانه سالمندان است، ما اینجا با پول خودمان دانگی دونگی با هم زندگی میکنیم. کسانیکه دور هم هستیم همدیگر را درک میکنیم، مثل هم هستیم و هر وقت خودمان بخواهیم یا بچه هایمان بخواهند مثل یک مهمان میرویم و برمیگردیم. زندگی در چنین جایی آرزوی من است چون میدانم که در سن بالا تنهایی بدترین بیماری و مشکل من خواهد بود، بخصوص من که آدم شلوغی هستم.

- با تشکر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار ما گذاشتید و آرزوی موفقیت روزافزون و بیشتر شما در اوقات پیش رو. و به امید آنکه عمری باشد تا باز هم برای شادباشی دگر برای موفقیت های پی در پی شما و سرای سالمندان خدمت برسیم. و حرف آخر .

منهم از شما سپاسگذارم و فقط از خداوند بزرگ آرزوی تن درست ، دل خوش، در پناه صلح و دوستی، راستی و درستی و عاقبت بخیری را برای تمامی انسانهای جهان دارم. خداوند بزرگ پشت و پناهتان.

در این راستا :

سرای سالمندان برترین سرا

مدیریت سرای سالمندان تهران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد